معنی سبزی غده ای
حل جدول
ترب
سبزی نقلی، سبزی غده ای
ترب
سبزی غده ای پر خاصیت
ترب
گیاهی غده ای
ترب، شلغم
ترب سیاه
گیاه غده ای
پیاز
واژه پیشنهادی
تیروئید
لغت نامه دهخدا
سبزی. [س َ] (حامص) حالت و چگونگی سبز. منسوب بسبز، همچون سیاهی و سفیدی که منسوب بسیاه و سفید است. (برهان) (آنندراج):
دگر ره چو سبزی درآمد بشاخ
سهی سرو را گشت میدان فراخ.
نظامی.
این رنگ به سبزی میزند؛ برنگ سبز می نماید. || خرمی و طراوت. (برهان) (آنندراج): سبزی تو از من زردی من از تو. || (اِمرکب) علف و گیاه رستنی. سبزه:
برین گونه تاهفت سال از جهان
ندیدند سبزی کهان و مهان.
فردوسی.
تا کان و چشمه باشد تا کوهسار باشد
تا بوستان و سبزی تا کامکار باشد.
منوچهری.
بسبزی کجا تازه گردددلم
که سبزی بخواهد دمید از گلم.
سعدی (بوستان).
- سرسبزی، خرمی. خضارت.طراوت. شادابی:
رخت باد چون گل برافروخته
جهان از تو سرسبزی آموخته.
نظامی.
|| صراحی شراب. (برهان) (آنندراج). || سبزی خوردن. سبزی خوردنی. (برهان). تره که آن را بقله خوانند چون ترب وپودنه و جز آن که هم بر سر دستار خوان گذارند. (آنندراج). گیاهان و سبزی های بدست کشته که خودرو نمیباشدو مقابل سبزی صحرائی که خودروست که خام خورند چون نعناع، ریحان، مرزه، ترخان (ترخون)، پودنه، تربچه، تره تیزک (شاهی)، جعفری، شنبلیله، شبت (شبد، شِوِد)، بابونه، قل، اجرابقول. (یادداشت مؤلف):
نه مرا نقل و مطربی و حریف
نه مرا نان و سبزیی و کباب.
(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 3).
وصف بریان مخلا چه بگویم بر تو
در زمانی که بود سبزی و نانش بکنار.
بسحاق اطعمه.
آب آمد پالیز را آب دادم ودر نزدیکی پالیز پاره ای سبزی و پیاز بود آن را هم آب دادم. (انیس الطالبین بخاری). خوان آراسته آورد بریانی و سبزی و سرکه و نان و نمک. (انیس الطالبین بخاری).ندارم چشم بر احسان مردم باز چون نرگس
قناعت میکنم با سبزی و نان و پیاز امروز.
ندیم (از آنندراج).
|| در تداول مردم قزوین، تره که گندنا باشد: سبزی و جعفری، تره و جعفری.
- سبزی پاک کردن، جدا کردن علف های هرزه و بد از سبزی خوردنی وگرفتن قسمتهای گندیده.
- || تملق گفتن. چاپلوسی کردن. خوش آمد گفتن.
- || سبزی کسی را پاک کردن، تلمق او گفتن.
- سبزی پاک کن، آنکه سبزی پاک کند. آنکه علفهای فضول را از خوب جدا کند. آنکه سبزیها را شستشو دهد.
- || متملق. چاپلوس: من سبزی پاک کن نخواستم، متملق و چاپلوس و خوش آمدگو لازم ندارم.
- سبزی خرد کردن، ریزه ریزه کردن سبزی. خرد کردن سبزی.
- || خودشیرینی کردن، تملق گفتن. چاپلوسی نمودن. خوش آمدگوئی کردن.
|| بمجاز، بمعنی قدر و قیمت. (آنندراج).
سبزی. [س َ] (حامص) سبز بودن. رنگ سبز داشتن. خُضْره. (منتهی الارب) (دهار).
غده ها
غده ها. [غ ُدْ دَ / دِ] (اِ) ج ِ غده. غدد. رجوع به غدد شود: غده های تراوا، غده های تناسلی، غده های جنسی، غده های خدو، غده های فوق کلیوی، غده های لمفاتیکی یا لنفاوی، غده های مترشح. رجوع به این ترکیبات شود.
فرهنگ معین
قطعه گوشتی سفت که در بدن به علت بیماری بوجود می آید، عضوی گِرد یا بیضی در بدن که از خود مایع مورد نیاز بدن را ترشح می کند. [خوانش: (غُ دِّ) [ع. غده] (اِ.)]
فرهنگ عمید
گیاهی که خام یا پختۀ آن خورده شود، مانند تره، جعفری، گشنیز، اسفناج، نعناع، ترخون، ریحان، سبزیخوردن، سبزی خوردنی،
(اسم) گیاه و سبزه: برینگونه تا هفت سال از جهان / ندیدند سبزی کهان و مهان (فردوسی: ۷/۱۷)، به سبزی کجا تازه گردد دلم / که سبزی بخواهد دمید از گلم (سعدی۱: ۱۸۴)،
(حاصل مصدر) حالت و چگونگی هر چیز سبز، سبز بودن، رنگ سبز داشتن،
فرهنگ فارسی هوشیار
استخوان نخودی
معادل ابجد
1099